برنگری Meditation

تجربه حضور بی ذهن و هماهنگ سازی ذهن - بدن

برای دریافت فایل صوتی توضیحات اولیه لطفا در تلگرام با ما در تماس باشید

 

بسیاری از آدم ها نمی دانند که دقیقا در زندگی چه می خواهند، و از این حالت رنج می برند، زیرا که حس می کنند آن چه باید باشند نیستند. برای این که بدانیم واقعا در این زندگی چه می خواهیم و چه کاره ایم باید بر درونمان نظاره (Meditation) کنیم. باید بَرنِگری کنیم تا دوباره به شادی و شور زندگی باز گردیم.

شاید شما هم افرادی را دیده باشید که وقتی به طبیعت یا پارک می روند، حوصله شان سر می رود. برای آنها نغمه پرندگان و صدای آب و بوی گل ها و حضور حیوانات نوعی مزاحمت  به حساب می آید. انگار در گونه ای خواب به سر می برند و با زیبایی، نظم و آن شعور ناب که در پس یکایک  عناصر یک  محیط طبیعی حضور دارد نمی توانند ارتباط برقرار کنند.  آن ها به باغ رفته اند اما خود طبیعت  بی معنا و حوصله  سر بر است، آنها می خواهند کاری انجام دهند تا حوصله شان سر نرود، عجله دارند تا زودتربروند و به کار خود برسند.

 حال در سطحی جامع تر، شاید بیشتر ما  در ارتباط با زندگی و رخدادهایش که جزیی از طبیعت کلان است نیز در خوابی این گونه بسر ببریم. در واقع نمی توانیم ارتباط بین بخش های زندگی وآدم ها و رخدادهایش را درک کنیم. نظم و هماهنگی رخدادهای زندگی را نمی بینیم. نمی توانیم زیبایی جریان زندگی را ببینیم و با شعور طبیعت که در پس تمامی شکل و فرم ها است ارتباط برقرار کنیم. در نتیجه دچار بی معنایی و نامربوطی در شکل زندگی و رخدادهایش می شویم. زندگی روزمره یک جای حوصله سر بر و ناخوشایند می شود. زندگی همان روزمرگی بیهوده ای می شود که نمی گذارد بتوانیم به کار خود برسیم. این داستان ادامه دارد تا زمانی که شاید از این خواب و ناهوشیاری بیدار شویم و شاید هم هرگز نشویم.

 

در زندگی هر یک از ما فرصت هایی برای بیداری و هوشیاری بوجود می آید.

که باید آن ها را دیده و غنیمت شماریم.

 

در اطراف خود چند نفر را می شناسید که با وجود تحصیلات عالی، یا موقعیت مالی چشمگیر و یا موقعیت اجتماعی  و شغلی درخشان ، با حال درونی  خراب و احساس کمبود بسیار زندگی می کنند  و حس شادی و خوشبختی عمیقی را تجربه نمی کنند.  شاید برای آن ها زندگی به ظاهر موفقی که  دیگران از بیرون می بینند و آرزو می کنند  که جای آنان باشند، تنها  یک روزمره گی بی نشاط  و ملال آور باشد.

 آیا موفقیت های اجتماعی موجب احساس ناخشنودی آنان شده؟  مسلما نه!

 شاید تنها یک نقطه اشتراک بین تمام این افراد به ظاهر متفاوت وجود داشته باشد، و آن این است  که آنها  نیازهای سطحی زندگی را به خوبی تامین کرده اند، اما آتش نیازهای بنیادین همچنان در وجودشان زبانه می کشد. خیلی ها احساس می کنند آن چه که می باید باشند نیستند و یا در آن مسیری که باید باشند قرار نیافته اند. درامکانات ظاهری خوبی به سر می برند اما حس زندگی و نشاط زنده بودنشان کم رنگ است.

 البته این وصف الحال خیلی از ما انسان ها ست. وقتی می گوییم یاد دوران بچگی  به خیر، ای کاش  بزرگ نشده بودیم!!!  خوب بهتراست رک و راست بگویم، یعنی اوضاع اکنون مان خیلی خراب است. یعنی حس زندگی و زنده بودنمان بسیار کمرنگ تر از گذشته است و دوست داریم به حال و روز کودکی پناه ببریم. واقعیت همین است. به کودکان توجه کنید که چطور حس زندگی دردرونشان موج می زند و و وجودشان لبریز از طراوت و نشاط است.  بزرگسالان را چگونه می بینید؟  چند نفر را می شناسید که غالبا سرحال  و پر نشاط  باشند؟ زنده گی و زنده بودن سهم هریک از ما از تمام هستی بیکران است.

 پس چرا سهم خود را به تمامی ازجهان هستی نگیریم؟

 

دانشی که معمولا می آموزیم، دانشی است که ما را به یک فرد موثر برای جامعه تبدیل می کند. این دانش  موجب می شود تا انسانی خدمتگزار به جامعه باشیم ، این امر به خودی خود بسیار عالی و قابل احترام است. در واقع با این دانش می توان بسیاری از نیازهای کمبودی خود و دیگران و حتی جامعه جهانی را برطرف کرد. اما...

 اما این دانش ها عموما دغدغه ای برای خودِ زندگی­ شما و رشد درونی تان ندارند. در واقع برای ارتباط با خودِ زندگی­ و تامین نیازهای بنیادینی که در عمق وجودتان نهفته است کاری نمی کنند. آنها غالبا کاری برای توسعه مهارت های زندگی شما نمی کنند، مهارت هایی که بتوان پیوستگی با زندگی را واضح تر لمس کرد، و حضور و نشاط زنده بودن  را بیشتر و بیشتر تجربه کرد و خلاصه کاری به درک معنای زندگی ندارند. استفاده از این دانش ها معمولا به تغییر وضعیت و شرایط زندگی می انجامد نه به خودِ زندگی­ و کیفیت آن.

 دانش مدرن، تغییرات زیادی برای رفاه اجتماعی و زندگی آسان تر ایجاد کرده است. امروزه شاید رفاه مثلا مدیر یک کارخانه خودرو سازی یا هواپیماسازی بسیار متفاوت و بهتراز یک سرآهنگر 1000 سال پیش باشد. اما دانش پیشرفته عصر حاضر تضمینی برای حال خوب درونی و تامین نیازهای ریشه ای انسان ندارد. با این که امروزه بیشترین پیشرفت را در تمام زمینه های دانشی می بینیم اما بیشترین افسردگی و ناشادی را هم در طول تاریخ بشر شاهد هستیم. برای همین است که امروز نیاز بیشتری هم برای ارتباط با شعور طبیعت و ماهیت زندگی دیده می شود تا زندگی معنای عالی تری برای همه ی ما پیدا کند.

 بَرنِگری روشی برای روبرو شدن با زندگی و واقعیت خود است. برخلاف دانش های یاد شده که روندی افزایشی داشته و بار ذهن را زیاد می کنند، دانش برنگری شیوه ای کاهنده و پیرایشی دارد که شما را از بارها رها می کند. تا  سبکی حضورتان را تجربه کنید. روشی برای ساده تر شدن و شادتر بودن. روشی برای ارتباط با شعور درون و توانایی مشاهده آن.

 

محتوای دوره اول برنگری (مراقبه):

- طبقه بندی وجود انسان در مراقبه

- سلف و ایگو

- دو بعد مراقبه

- هدف تکنیک هاس مراقبه

- تمرین عملی مراقبه بر صداها

- تمرین مراقبه بر صدای تنفس

- شرط تاثیر مراقبه های قالبی و غیر قالبی

- زندگی مراقبه گون

- کنش و بوددن

- اهمیت تعلیق

- درک سیستمی

- تمرین حضور خود و دیگری

 ( تا امروز دو دوره دیگر نیز برای برنگری تدوین شده است که بعدا با محتوای آن ها آشنا خواهید شد)

 

 

در واقع دو نگاه کلی به زندگی وجود دارد؛

 نگاه اول:

 به جز خودآگاهی ما شعوری در سیستم ما وجود ندارد. اگر ما چیزی را کنترل نکنیم هیچ شعور دیگری نیست که چیزها را سامان دهد. در این نگاه فقط و فقط باید خودآگاه خود را تغییر دهید و تمام جزییات آن را بتوانید تحلیل کنید تا تحولی در خود ایجاد کنید. هر لحظه باید مراقب باشید تا کنترل هیچ چیز زندگی از دست تان خارج نشود که اگر بشود همه چیز تمام است. در این صورت شاید مجبور باشید هضم غذا و تکثیر سلول های بدن تان را هم خودتان به عهده بگیرید و حتی شب ها نخوابید که نکند چیزی از کنترل شما خارج شود.

 نگاه دوم:

 علاوه بر شعور خودآگاه مان، یک شعور ارگانیسمی هم داریم. در این نگاه، یک شعور کلان تر وجود دارد که ما باید با رایزنی با این شعور و یادگیری از آن، برخی چیزها را به درستی کنترل کنیم و برخی چیزها را کنترل نکنیم وگرنه دچار تعارض می شویم. همان شعوری که با اعتماد به آن به راحتی به خواب می رویم و همه چیز را به آن می سپاریم و نگران هضم غذا و تکثیر سلولها و بقیه عملکرد بدنمان نیستیم.

 تقریبا اکثریت افرادی که می شناسیم، نگاه دوم را باور دارند اما ناخواسته به گونه ای رفتار می کنند که مربوط به نگاه اول است.

 متاسفانه ما  غالبا با در نظر نگرفتن شعور طبیعت، می خواهیم نظم خودمان را به این سیستم تحمیل کنیم،  در نتیجه دچار مشکلاتی خواهیم شد که تا الان هم شده­ایم. امروزه بی معنایی در زندگی بسیاری از مردم دنیا موج می زند، زیرا که توجهی به شعور کلان و نظم طبیعی در رخدادهای زندگی شان ندارند و در نتیجه دچار افسردگی و بی نشاطی شده اند.

 

آیا می توانیم معنای زندگی مان را پر رنگ تر کنیم تا نشاط و انرژی بیشتری برای زندگی پیدا کنیم؟

 آیا می توانیم با شعور طبیعت همسو و همراه شویم تا حکمت های آن را بیشتر درک کنیم؟

 

 شعور ارگانیسمی:

 به لطف خداوند، آن شعوری که بدن ما را کنترل می کند و از بدن ما حفاظت می کند  خود همه چیز را به خوبی سامان می دهد. ما روزانه با صدها عامل بیماری زا روبرو می شویم اما روزی صدها بیماری نمی گیریم. درغیر این صورت امروز زمین خالی از سکنه شده بود.

 بسیاری از عوامل بیماری زا وجود دارند که شما هیچ چیزی درباره اش نمی دانید اما شعور طبیعی و سیستم ایمنی درون شما آن ها را تشخیص داده و در قبال آن ها پادتن هایی را می سازد که بدون فرمان شما عمل می کنند. ما می دانیم تک تک سلول ها ی ما شعورمند هستند و تصادفی عمل نمی کنند.

 آیا این شعور ارگانیسمی فقط در سطح بدن کارمی کند یا در سطح فعالیت های ذهنی هم وجود دارد؟

 ذهن و بدن کالبدهایی پیوسته اند و نمی شود آن ها را از هم جدا دانست. هر فکری بلافاصله تغییری ایجاد می کند و باعث واکنش های شیمیایی در بدن می شود. یعنی با یک خیال ساده تمام بدن دچار دگرگونی می شود. اگر یک خیال ناخوشایند سال ها تکرار شود، واکنش های منفی بدن و تغییراتش می تواند فرسایش و بیماری های جدی ایجاد کند.

 اگر پیوستگی  کالبدهایمان را ببینیم متوجه می شویم شعوری که در سطح بدن تجربه می کنیم در سطح ذهن هم وجود دارد و می تواند ذهن ما را سازماندهی کرده و نظم دهد. می تواند همان سیر طبیعی­ که مناسب رشد روان مان هست را به ذهن مان بدهد.

 نکته جالب تر این که شعور ارگانیمسی نه تنها کارش سازماندهی تعادل ذهن - بدن است بلکه کارش تحول ما هم هست. می خواهد ما را به سطح عالی تری از آگاهی هدایت کندد.

 اما چرا این شعور در درون ما فعال نیست؟

 همانطور که رشد قد و یا دندان ها در سن خاصی متوقف می شود، رشد ذهنی هم در مرحله ای از زندگی نسبتا متوقف می شود. از آن به بعد مسئولیت  به دوش خودمان است. خودمان باید با هوشیاری  و مراقبت ، این بخش از وجودمان را فعال کرده و فعال نگه داریم.

 شعور ارگانیسمی در طی چندین میلیارد سال گذشته، تجربه کسب کرده، در تماس با محیط بوده و تکمیل شده و خوشبختانه امروزه درون تک تک موجودات کره زمین نهادینه شده است. این همان دانش عظیمی است که می بایست یاد بگیریم تا با آن ارتباط برقرار کنیم . یعنی خودآگاه مان را در همراهی با آن قرار دهیم،  تا درکش کنیم و همسو شویم.  بدین گونه با صرف کمترین انرژی، بیشترین نتیجه را چه در محیط فیزیکی و چه در ذهن و چه در تحولات درونی  بدست می آوریم.

 ارتباط و تبادل با شعور طبیعت، روبرو شدن با خود زندگی است.

 

در ارتباط با شعور ارگانیسمی است که معنای جامع تری به زندگی راه پیدا کرده و هماهنگی امور متنوع در زندگی درک می شود. این گونه است که کم کم احساس رضایت درونی حاصل می شود. رضایت از این که نیازعمیق ما برای تکامل و رشد، به کمک این شعور جواب داده می شود.

ملاقات با شعور طبیعت:

 تصور کنید  با اتومبیل خود به کشوری بیگانه سفر کرده اید و راهتان را به درستی نمی شناسید ناگهان خودروی شما وسط بیابان خراب می شود. از تعمیر اتومبیل سررشته ای ندارید. باطری موبایلتان خالی شده و نمی توانید از کسی کمک بگیرید، شب فرامیرسد و شما هیچ سرپناهی ندارید تا از حیوانات درنده در امان باشید، ممکن است جان خود را از دست بدهید. آب و آذوقه ای هم همراهتان نیست.  پول و موقعیت اجتماعی شما هم در وسط بیابان نمی تواند کمک زیادی بکند.

 حال پس از گذشت یک شبانه روز سخت بدون سرپناه وتحمل گرسنگی و تشنگی، ناگهان فردی متخصص و توانا که زبان او را درست متوجه نمی شوید به کمک شما می آید تا شما را به جایی درست هدایت کند و خودروی شما را تعمیر کند. در این صورت دقیقا چه نوع رفتاری خواهید داشت؟ آیا می خواهید به او دستور بدهید و یاد دهید که چه کار کند؟

 یا ساکت و سپاسگزار کنارش می ایستید. و وقتی که فقط مشاهده گر او بودید و درک کردید که می خواهد چگونه شما را یاری  کند، آرام آرام می روید و همراهی اش می کنید تا مشکلتان را زود تر برطرف کند.

 نحوه روبرو شدن با شعور طبیعت در دنیای درون و بیرون هم این گونه است. باید ابتدا یاد بگیریم تا کنار بایستیم و به ساز و کارآن در زندگی  توجه کنیم و درک کنیم با چه هدفی  و در چه سویی  حرکت می کند. کم کم آن را همراهی کرده و چیزی یاد بگیریم. شاید کم کم بتوانیم زبان نا آشنای طبیعت را بیاموزیم و همزبان آن شویم.

 اما چگونه میشود این شعور کلان که شکل فیزیکی ندارد را پیدا کرد؟ او کجاست که کنارش بایستیم و مشاهده گر باشیم که چطور می خواهد زندگی ما را سامان بدهد؟ زیرا که ذهن ما تقلای بسیاری برای کنترل همه چیز دارد و برای کنار ایستادن و مشاهده گری باید ذهن را متوقف کرد تا فقط آگاهی ورای ذهن باقی بماند. آگاهی ای که می تواند با این شعور ارتباط مستقیم برقرار کند.

 برنگری دقیقا گویای کیفیتی است که شما در آن حال کاملا مشاهده گر باقی می مانید و البته یاد می گیرید که در کجای زندگی این شعور را بیابید و مشاهده اش کنید. این روند برای همسو شدن با جریان زندگی و سلامتی لازم است.

 اما موضوع به این جا ختم نمی شود. در برنگری شما می خواهید ناظر کارکرد شعور ارگانیسمی باشید و با آن همراه شوید، اما این ناظر یا مشاهده گر درون شما کیست و چه ماهیتی دارد؟ زیرا که شناخت این ناظر یعنی روبرو شدن با خود واقعی که یکی از گرایشات عمیق وجود هر انسانی است.

 بنابراین یکی از اهداف برنگری ارتباط و مشاهده شعور طبیعت در درونمان است تا زندگی معنای عالی تری یابد و اما اصلی ترین هدف آن، درک مشاهده کننده درون مان و تفکیک آن از چیزهای دیگر است تا ماهیت حقیقی خویش را درک کنیم. چنین درکی ما را ازشرطی شده گی ها و اسارت در قالب های ذهنی  کم کم وبه مرور رها خواهد کرد. این رها شده گی منجر به  داشتن یک زندگی سبک بال و پر نشاط خواهد شد.

 

 

برای دریافت فایل صوتی توضیحات اولیه لطفا در تلگرام با ما در تماس باشید